ببخش مرا

 

امروز که آمد٬او رفته بود.....

 

ای کاش می توانستم او را از رفتن باز دارم......

 

ای کاش می توانستم بگویم دوستت دارم٬ به تو وابسته ام٬ بدون تو یارای زندگی

 

ندارم......

 

ولی باز هم همان حس احمقانه قلبم را به سکوت واداشت و نگذاشت از ته دلم حرف

 

بزنم.

 

ای کاش می توانستم  به او بگویم که مقصر من بودم  تو گناهی نداشتی ولی آن حس

 

آشنا......

 

             

 

محبوبم!

 

یک هفته از رفتنت می گذرد......

 

دروغ نمی گویم٬در این یک هفته از غم دوری تو ویران نشده ام......

 

در این یک هفته اندیشیدم٬ به گذشته٬به رفتنت٬به آینده.......

 

جای خالی ات را به خوبی حس می کنم.خانه بوی ترا می دهد.......

 

قناری ها سکوت اختیار کرده اند و نمی خوانند. خانه در سکوتی مرگبار فرو رفته.......

 

می دانم که اشتباه از من بود.حال با تمام وجودم ٬از ته قلبم از تو می خواهم که

 

بازگردی........

 

دوستت دارم به اندازه ذرات وجودم........

 

 

روز مادر گرامی باد


پدر و مادر پیامبرانی هستند که ماموریت دارند تا فرزندان خویش را در سیر کمال هدایت کنند...

 

دستهایش را می بینم که چطور چروکیده شده اند.صورتش خسته است٬گویی سالیان است که

مجال استراحت را پیدا نکرده.

هر روز کنار پنجره می نشیند و به بیرون می نگرد.

زمستان ها و تابستان های زیادی را از پشت پنجره دیده است.نگاهش می گوید که در انتظار

است در انتظار چه چیز؟ شاید خودش هم نداند.

هنوز هم خیابان باریک و شلوغ بیرون برایش تازگی دارد.هنوز هم صدای مرد چرخی گلفروش٬

صدای بازی بچه ها برایش تازگی دارد.

خاطرات مانند یک فیلم سینمایی از مقابل دیدگانش می گذرند.نگاهش به من سرشار از غرور

است. مرا که نگاه می کند به خود می بالد.این را در چشمانش می بینم.

به او می نگرم و در او می اندیشم عشق بی پایانم را به او احساس می کنم ولی افسوس که

نمی توانم ابراز کنم.

با این حال دستانش را میبوسم و می گویم روزت مبارک!

داستان یک ملت

 

روزی روزگاری عده ای مهاجر پای خود را در منطقه ای بسیار بزرگ٬ سرسبز و زیبا

گذاشتند٬در این منطقه سکنی گزیدند و با هوش مضاعف و پشتکار کم نظیر توانستند

یکی از بزرگترین تمدن ها را به وجود اّورند.

پادشاهی عادل داشتند که جهانیان در اّرزوی چنین شاهی بودند که بر اّنها حکومت کند.

هر روز که می گذشت بر شکوه و قدرت این امپراطوری افزوده می شد.

دشمنان وحشی و خونخوار که بویی از اّدمیت نبرده بودند و راهزنی و کشتار از سنت

های دیرینه ی اّنان بود از روی حسادت و احساس کمبود نسبت به این کشور با توطئه و

دسیسه پایه های حکومت را سست کرده و باعث بی اعتمادی مردم به حاکم شدند و

در فرصتی مناسب به این کشور حمله برده و به قتل و تاراج مردم این کشور پرداختند٬

کتابخانه های این کشور که حاصل سالها مطالعه و تحقیق بود اّتش زدند و نوامیس مردم

را مورد اّزار و اذیت قرار دادند.

چنان زخمی بر پیکره این کشور وارد شد که هرگز التیام نیافت و ...

 

کوتاه اما خواندنی...

ـ بدانیم که عشق به خداوند بالاترین عشق است و عشق به خداوند حاصل عشق به خود است

ـ هدف زندگی حرکت در سیر کمال است.

ـ زندگی یعنی زنده بودن و برای زنده بودن شرایط را مهیا کردن.

ـ معاد در وجدان شکل می گیرد و انسان بایستی پاسخگوی وجدان خویش باشد.