باز باران با ترانه........................................اندیشه

می  بارد....................

قطره قطره...................

نم نم.....................

گل را می نوازد زمین را سیراب می کند...................

وقتی می بارد گویی دلم را می شوید...............

می اندیشم .....................

به باران................

به تگرگ...............

من هم به مانند برگ گل،برگ درخت،زمین خشک دوستش می دارم....................

شاید حتی بیشتر از آنها!

دوست دارم..................

گوش سپردن به باران را..................

حس کردن باران را...................

سردی قطراتش آزار دهنده نیست بلکه تسکین دهنده.................

مرا به دنیایی دیگر می برد....................

دنیایی که در آن از وحشیگری و خشونت وجنگ... اثری نیست......................

دنیایی که سراسر آرامش است...............

باز باران با ترانه...........

 

 

 

به او می نگرم.............................................اندیشه

به او می نگرم..........

 به چشم های نافذش............

به قامت سرو مانندش.............

به کمان ابروانش...........

غرور وجودم را فرا می گیرد..............

چند سال پیش را با یاد می آورم..........

زمانی که چهار دست و پا راه می رفت و چند واژه ی تازه را که باد گرفته بود

تکرار می کرد.........

مثل باد گذشت...........

غرق در این اندیشه ها گرمی دستانی را بر شانه هایم احساس می کنم.................

احساس می کنم که می توانم به آن دست ها اعتماد کنم.................

برمی گردم و اورا می بینم که لبخند می زند.........

در پناه او احساس آرامش می کنم...........

حال من به او وابسته ام.........